بازخوانی انتقادی تفسیر سورآبادی یا تفسیر عتیق نیشابوری در این مقاله، معبری برای ورود به نخستین مخازن خرافه پردازی ها می گشاید و اسلوب عمل و ساز و کار پیشتازان در هم آمیزی ضایعات خرافی با فرهنگ نوین اسلامی را معرفی می کند.
بررسی اصلی ترین مسائل مندرج در کتاب خدا، که متضمن سفارش های اخلاقی و رفتارهای موجه انسانی، بازگویی عبرت آور سرنوشت پیامبران و سوداهای بر باد رفته امت های سرکش و نمایش تلاش برای به راه خدا خواندن کافران و اهل کتاب است، جست وجوی آثار و عوامل مداخله ضربه شمشیر در گسترش اندیشه اسلامی را ناکام می گذارد و آن گاه که در کتاب بی بدیل قرآن، حتی در مقابله با مشرکان نیز، که موجب بروز نهایت غضب الاهی بوده اند، توصیه ای به کاربرد خشونت ندیده و نخوانده ایم؛ پس سوال کنیم این همه ادعاهای پیچ در پیچ و پوچ، در اثبات توسل بی وقفه مسلمانان به سفاکی، در مسیر تبلیغ و توصیه اسلام، از چه مراکزی بیرون خزیده و بر چه اسنادی استوار بوده است؟ عرضه و ارائه تمام مکتوباتی که هر مؤمن به اسلام را، از آغاز با شمشیری به دست و دندان نمایش می دهد، از فرط فراوانی عنوان و اوراق، ناممکن است؛ اما یافتن «ام الاباطیل» و «اب الخرافات» آن ها دشوار نیست که از دو کتاب افزون نمی شود: تفسیر عتیق نیشابوری، معروف به سور آبادی و تاریخ نامه طبری، منسوب به بلعمی.
«اطلاع ما نسبت به خصوصیات شخص مصنف بسیار کم و تا چندی پیش منحصر بود به ذکری که به اختصار و استطردادا از او یا از تفسیر او در انیس التائبین و وجوه قرآن حُبیش تفلیسی و تاریخ گزیده و کشف الظنون و در نسخ این تفسیر آمده است : لیکن پس از انتشار مقاله ای از راقم این سطور، در خصوص این تفسیر و نسخه تربت شیخ جام، استاد اجل بدیع الزمان فروزان فر، مد ظله العالی، این شاگرد دیرینه خود را به آنچه در نسخه عکسی «کتاب السیاق» تألیف ابوالحسن عبدالغافر بن اسماعیل فارسی، متوفی در ۵۲۷، که ذیلی است بر تاریخ حاکم در تاریخ نیشابور، درباره ابوبکر عتیق آمده است، راهنمایی فرمودند و آن این است: «عتیق بن محمد السوربانی ابوبکر شیخ طائفه ابی عبدالله فی عصره بنیسابور، صوام بالنهار قوام باللیل، عابد مجتهد فاضل توفی فی صفر سنه أربع و تسعین و أربعمائه». (یحیی مهدوی، قصص قرآن مجید، برگرفته از تفسیر عتیق نیشابوری،مقدمه، ص دوازده)
از این قبیل یادها و یادداشت های چند سطری، بویژه که در پی جعل نام آن ها ذکر مسقط الراس فارس نیز اضافه باشد، در لابه لای اوراق کتاب هایی که قصد تأیید مقام و نام و آثار این قبیل مؤلفان بدون شناسنامه و ناشناخته را دارد، سخت مورد تردید و نیازمند بازبینی اصل نسخه ها است تا رد پای خیل جاعلان فرهنگی جای خوش کرده در اورشلیم را گم نکنیم اما در مورد عتیق نیشابوری، که به سور آبادی مشهورتر است و تفسیر او، آرزو می کنم چنین چهره ای چنان که می گویند، در قرن پنجم هجری زیسته باشد؛ زیرا فقط یک نگاه کوتاه بر تفسیر او، ما را به این یقین می رساند که تألیف و تدوین این تفسیر جز با قصد تمسخر قرآن، تشکیک در آن و انحراف ذهن در باب آیات الاهی ساخته نشده است و چنان که در بررسی خواهید خواند، هیچ زبان و بیانی نمی تواند وسعت صدمه ای را که تفسیر سورآبادی بر ذهن مسلمین در پذیرش مجموعه ای از خرافات و موهومات و تشکیکات وارد آورده، ارزیابی کند و با آنکه گزینش نمونه هایی از پنداربافی های او بر من بسیار گران و ناپسند بود، اما با همین چند الگو که در این بازخوانی نسبتا طویل می آورم، بر هر صاحب نظری معین و معلوم خواهم کرد که «تفسیر سورآبادی» سراسر ابراز کفر و شرک و ظهور شعبده بازی محض در سخن است و به هیچ قصدی جز تخفیف فرامین و فرموده های الاهی در قرآن مبین فراهم نشده است؛ چنان که آدمی تحریک می شود تا از گوش های کر نشده بپرسد چه گونه و با چه قصدی این همه سرمایه بر سر تبلیغ این تفسیر گذارده اند که هیچ لغو و ناپسند و خرافه ای در باب اسلام و قرآن در هیچ محفل و منبری بر زبان گوینده ای آگاه و ناآگاه نمی گذرد، که انعکاسی از تفسیر قرآن سورآبادی در آن نباشد و هیچ گزافه و خرافه و شبهه و شک و افسانه و اتهامی بر قرآن نیست، که این تفسیر درعرضه و عنوان آن، امام و پیشوا و آغازگر و پیشتاز شمرده نشود.
«اینک خدای مهربان را سپاس که مؤسسه «فرهنگ نشر نو» به کمک فرزندان زنده یاد سعیدی سیرجانی، صهبا و ساغر و سایه، در طبع این اثر گرانمایه که از مهم ترین آثار قرن پنجم هجری و مشتمل بر فواید زبانی و لغوی و ادبی و آیینی بسیار و یادگار گرانقدری از مصحح صاحبدل و صاحب قلم آن است اهتمام نموده است. همچنین از طرف خود و خانواده و دوستان همسرم از استاد دانشمند عالیقدر جناب آقای دکتر عطاءالله مهاجرانی سپاسگزارم که ضمن همه خدمات درخشان علمی و فرهنگی خود، موانع را از سر راه نشر این کتاب برداشتند. در پایان سخن از آقای محمدرضا جعفری هم باید تشکر کنم که در غلط گیری چاپی کل تفسیر اهتمام ورزیدند و در این همه سال در نگرانی های ما سهیم بودند و در این بازار بی رونق کتاب از صرف هزینه سنگین برای نشر تفسیر سورآبادی نهراسیدند و آن را به صورت حاضر به چاپ رسانیدند». (ابوبکر عتیق نیشابوری، تفسیر سورآبادی، به تصحیح سعیدی سیرجانی، پیش گفتار، صفحه دو)
علاوه بر کوشش های پیشین، در همین اواخر هم، پنج مجلد نفیس، به سعی کامل زبدگانی در امور فرهنگ، که ظاهرا شبهه ای بر اسلام خواهی هیچ یک از آنان نمی رود، به بازار آمده است تا به تعیین و گمان و توصیه پیش گفتار نویس کتاب، اهل علم با اثری «مشتمل بر فواید زبانی و لغوی و ادبی و آیینی» مؤلف ناشناسی از قرن پنجم آشنا شوند و مورد نظر من، در این بررسی عمدتا اشاره ای رسوا ساز به همان به اصطلاح فواید آیینی کتاب تفسیر عتیق نیشابوری است. در عین حال وسوسه می شوم که از مبتدای نقل زیر، که افزونی بسیار تفسیرهای قرآن را تبلیغ می کند، در اثبات نوساز بودن تفسیر عتیق نیشابوری سود برم؛ زیرا زندگی سورآبادی را در قرن پنجم گفته اند و از آن جا که قابل اثبات است خط فارسیان و اعراب تا قرن چهارم استعداد کتاب نویسی نداشته است؛ پس نمی توان پذیرفت در روزگارانی چنان فاقد امکان و چنین دور، به قرنی، چندان تفسیر قرآن به بازار ریخته باشند که عتیق نیشابوری آن ها را به «بسیار» لفظ کند هرچند در این نوشته منظور بیان من در باب دیگری است :
«بدآنکه قرآن را تفسیرها بسیار کرده اند؛ لکن نکوترین آن است که رسول کرد و از پیغمبر علیه السلام روایت های بسیار کرده اند؛ لکن معروف تر آن است که عبدالله عباس رضی الله عنه روایت کند؛ زیرا که او حریص تر بود بر تفسیر قرآن، گفت که: چون پیغمبر علیه السلام از این جهان برفت، من پانزده ساله بودم و هیچ آیت نبود در قرآنکه نه من چند بار تفسیر آن از رسول بشنیده بودم و معانی آن معلوم کرده و نیز پیغمبر علیه السلام او را بستود به علم و تفسیر قرآن و گفت: اعلمکم بالقرآن عبدالله بن عباس، و نیز گفت: حبر هذه الامهعبدالله بن عباس، و نیز رسول او را دعا کرد و گفت: اللهم فقهه فی الدین و علمه التأویل». (ابوبکر عتیق نیشابوری، تفسیر سورآبادی، به تصحیح سعیدی سیرجانی، پیش گفتار، صفحه ۷)
نقل فوق آشکارا در کار صدور جواز نیاز قرآن به تفسیر و حتی تأویل، از زبان پیامبر اعظم، و به روایت عتیق نیشابوری است! برای شناخت صاحب این سخن و نیز کسب عیار صحت این مدعا، از میان بسیاری نمونه های دیگر در تفسیر او، کفایت می کند تا به سطور آغازین کتاب عتیق نیشابوری رجوع دهم که به تفسیر پنج آیه نخست سوره بقره پرداخته است.
«از سر سوره تا «أولئک هم المفلحون» در حق مؤمنان است و خاص در حق عبدالله سلام. حق تعالی چهل جای او را در قرآن بستوده و ثنا گفته و او امام اهل تورات بود به شام». (یحیی مهدوی، قصص قرآن مجید، برگرفته از تفسیر عتیق نیشابوری، ص دو)به عمد این نقل را، که با قرینه آن در مجلدات تفسیر سورآبادی برابر است، از کتاب قصص قرآن یحیی مهدوی برداشته ام تا بعدها معلوم کنم چه کسانی امام تمسخر کنندگان اسلام و قرآن، یعنی صاحب تفسیر سورآبادی، عتیق نیشابوری را، مشتاقانه و مخلصانه تبلیغ کرده اند. در میان آ نان یحیی مهدوی نیز نشسته است که با او و تعلقاتش در این بررسی آشنا خواهیم شد؛ اما غرض اولی و اصلی من از انتقال نقل فوق آن است که بخوانید عتیق نیشابوری، چنان که در متن تفسیر او به صدها نمونه دیگر برمی خوریم، از انتساب هیچ بهتان و اتهامی به قرآن و پیامبر و از نقل هیچ افسانه و افسونی در باب بارگاه الاهی ابا ندارد؛ چنان که آشکارا نوشته است، قرآن در چهل موضع، امام اهل تورات به شام، یعنی عبدالله سلام را، نواخته و ستوده است. آیا کسی در سراسر قرآن نام و ذکری از عبدالله سلام به یاد می آورد؟! پس بدانید برابر دروغگوی افراطی بی لگامی قرار داریم که شرم و حیا و محدوده و محیط در بیان و کلام نمی شناسد و الخناسی است که جهان اسلام در پرهیز از نوشته های او، به عنوان جمیل ترین سعی یهودیان در تخفیف آیات الاهی و دامن زدن بر رسوخ خرافات در پذیرش های اسلامی، موظف است.
«و قضینا الی بنی اسرائیل فی الکتاب، یا: اخبرنا و اعلمنا و حکمنا: آگاه کردیم ما و قضا کردیم فرزندان یعقوب را در تورات لتفسدن فی الارض مرتین: که هر آینه شما تباهی کنید در زمین مقدس دوباره و لتعلن علوا کبیرا: و برتری کنید - یا: از حد درگذرید به فساد و معاصی - از حد درگذشتنی بزرگ. سوال : چرا لتعلن به حذف واو است و لتبلون به حرکت واو؟ جواب گوییم گر لتعلون به واو گفتی التقاء ساکنین افتادی اما لتبلون واو آن مبسوط است اگر آن را حرکت ندادندی التقاء ساکنین بودی؛ زیرا گفت لتبلون.فاذا جاء وعد اولیهما : چون فرا رسد وقت اول تباهی شما بعثناعلیکم عبادا لنا : برگماریم بر شما بندگانی که ما را اند خداوندان نیرو و حرب سخت. وآن بندگان بخت نصر و قوم او بودند و بخت نصر مردی بود گور از اولاد کیقباد نامش کیکورش، گویند به خُردکی بدخوی بود؛ مادر وی با وی درمانده بود و دایگان با وی درماندند. وی را ببردند از خشم در زیر درختی بنهادند. ماده سگی در بن آن درخت بچه داشت، ایشان را شیر می داد و آن کودک را نیز شیر می داد تا آن کودک به شیر سگ برآمد. کودکی نیکو روی و زیرک و ناباک و اهل کتاب نعت و صفت او در کتاب ها خوانده بودند که وی پدید آید و بنی اسرائیل را مستأصل و مسجد بیت المقدس را ویران کند و صخره را بکند و اهل مقدس را همه بکشد، تاریخ آن نگاه می داشتند؛ چون او به هفت سالگی رسید، روزی در میان کودکان بازی می کرد. حکیمی از حکماء بنی اسرائیل در وی می نگریست. به فراست بدانست که او است دشمن بنی اسرائیل که هلاک ایشان بر دست او خواهد بود. بنی اسرائیل را بگفت، کس فرا کردند تا او را هلاک کند. آن کس او را در میان کودکان یافت در بازی، وی را بفریفت و با یک سو برد تا گلوی او باز برد، جبرئیل آمد او را از دست ایشان بستد. وقتی دیگر حکیمی دیگر زیشان او را دید که به انگشت بر خاک زمین مسجد بیت المقدس را صورت می کرد راست چنان که آن بود و آن را نادیده و صفت آن
را ناشنیده صورت همی کرد و همی محو نمود، آن حکیم در وی می نگریست، وی را پرسید که «تو آنجا رسیده ای و آن مسجد را دیده ای». گفت «نه». گفت «صفت آن شنیده ای؟». گفت «نه». و آن حکیم آن مسجد را دیده بود راست. بر آن نشان که وی صورت آن می کرد و همی محو نمود، وی را از آن عجب آمد بدانست که او است که مسجد بیت المقدس را ویران خواهد کرد. زمانی در وی نگریست تا وی صورت آن تمام بکرد؛ پس دست بدان فرود آورد همه را بمحود. آن حکیم گفت الله اکبر جز آن نیست که من می اندیشم. آن گه به حاجت از وی درخواست که مرا خطی ده بر آنکه چون ملک گردی، مرا نکو داری. وی او را خط داد و در آن روزگار ملکت جهان سلیمان داشت. چون سلیمان بمرد، عجم بخت نصر را به ملکت بنشاندند». (ابوبکر عتیق نیشابوری، تفسیر سورآبادی، به تصحیح سعیدی سیرجانی، ص ۱۳۵۳)
نخست دریابید پیشنهادهای عتیق نیشابوری در جایگزین های «قضینا» را؛ سپس بخوانید پاسخ بر آن شبهه نقص در بیان الاهی به صورت سوال را، که خود موید شبهه است و بنگرید کینه کشی این یهودی خالص نسبت به بخت النصر ویران کننده اورشلیم را، با ادامه ای در ۲ برگ، که با فصاحت و صراحت تمام و به بهانه تفسیر آیه پنجم از سوره اسری، بخت النصر را «مادر سگ» می خواند! آیا در قرآن نامی از بخت النصر یا چنین حکایتی درباره او آمده است؟ پس علنا ببینید قصد بنیانگذاران ناشناس مکتب تفسیر و تأویل را، تا قادر شوند مقدرات و علائق و سلائق و سهل انگاری ها و سوداهای خویش را به قالب کلام خدا بریزند و به کام خلق سرازیر کنند؛ چنان که سورآبادی در تفسیر آیه نخست سوره اسری، در صفحاتی افزون بر سی شماره، سفرنامه ای از قول پیامبر اعظم در باب سیر در هفت آسمان می آورد، که تنها موجب تخفیف تصور در باب بارگاه خداوندی است.
«ابن عباس گوید رضی الله عنه در حدیث معراج مصطفی علیه السلام که او گفت: شب دوشنبه از ماه ربیع الاول در خانه ام هانی خواهر علی رکعتی چند نماز کردم سر فرا نهادم. جبرئیل آمد گفت: یا محمد! قُم برخیز که امشب شب تو است، خداوندت می سلام کند و مرا فرستاد تا تو را ببرم تا ملکوت هفت آسمان و هفت زمین و عجایب آن از عرش تا تحت الثری فرا تو نمایم. من برخاستم و دو رکعت نماز کردم و بیرون آمدم، نگه کردم میکائیل را دیدم با یک سو ایستاده با هفتاد هزار فریشته و اسرافیل از دیگر سو با هفتاد هزار فریشته و براقی در میان بداشته سپید چهارپای، مه از خری و که از استری، روی او چون روی مردم، سر او چون سر اسب، گردن او چون گردن شیر، سینه ی او چون سینه شتر، پشت او چون پشت شتر، پاهای او چون پاهای گاو، دنبال او چون دنبال پیل، زینی بر پشت او نهاده از یک دانه مروارید سپید، رکابش از یاقوت سرخ، لگامش از زبرجد سبز، هرگز من مرکب ندیدم از او نیکوتر، میکائیل لگامش گرفته و اسرافیل رکابش گرفته. جبرئیل مرا گفت «ارکب یا محمد». گفتم «این چیست؟». گفت «این براق است از بهشت آورده مرکب تو را». من قصد کردم که بر وی نشینم، براق همی پشت برآورد، باز آن مانست که به آسمان رسید، نگذاشت که من بر وی نشستمی. جبرئیل براق را گفت: «همی نمی دانی که این سوار کیست؟ سید اولین و آخرین محمد مصطفی». براق چون این سخن بشنید پشت فرو داشت؛ چنان که شکمش به زمین رسید و عرق از وی درگردید از تشویر. آن گه با جبرئیل به سخن آمد گفت «یا جبرئیل، مرا به وی حاجت است». جبرئیل گفت «آن چیست؟». گفت «آنکه روز قیامت مرکب او من باشم». جبرئیل آن شفاعت بکرد، رسول علیه السلام اجابت کرد و برنشست. آن گه جبرئیل دست به پشت مصطفی صلی الله علیه و سلم باز نهاد گفت «سر علی برکه الله، در این راه عجایب بینی و معنی های آن بندانی تا من تو را بنگویم و منادیان تو را از هر سوی آواز دهند، نگر اجابت نکنی تا حرم، تو را بگویم که آن چیست». همی براق به رفتن آمد میان آسمان و زمین هرچند چشمش کار کردی به یک گام نهادی، چون به بالا رسیدی پایش دراز گشتی و دو دستش کوتاه شدی چون فرا شیب رسیدی، و دست وی دراز شدی دو پایش کوتاه». (همان، ۱۳۳۲)
و این جهاز آغازین آن سفر است که عتیق نیشابوری از قول یکی ناشناس تر از خود می آورد، ابن عباس نام، که چیزی از او، جز شهرتش به ابتکار در جعلیات نمی دانیم. عجیب است که شمایل براق را در باسمه های سقاخانه ای رنگینی که گاه مورد برآورده شدن حاجت نیز قرار می دهند، درست با وصف عتیق از براق برابر است!!؟ آیا چه میزان مضحکات در این مقدمات سفر می یابید و آیا سازنده این مبهمات، پانصد سال پس از نزول تنها یک آیه، از ابتدای سوره اسری، در باب سیر بنده ای از بندگان خدا، که اشاره صریحی هم به پیامبر بزرگوار ندارد، از مسجدالحرام تا مسجدالاقصی، در پی ادای کدام حیله گری بوده است تا در پناه تفسیر آن تنها آیه، همه چیز در بارگاه الاهی را به تمسخر گیرد. اگر این اباطیل و اوهام که او می آورد، تفسیر بر قرآن است، پس چرا در قرآن های طاقچه خانه ها، بندی از آن را ندیده ایم و اگر هرکسی مجاز است تا به بهانه تفسیر، هر حکایت نابابی را از برداشت و برآورد خود، بر قرآن اضافه بیاورد، پس معیار صحیح و سقیم در این میانه چیست؟
«فراتر شدم فریشته ای را دیدم ترش روی که هیچ نکمارید (نمی خندید)، گفتم «یا جبرئیل، آن کیست؟». گفت «او مالک است خازن النار، هرگز تا او بودست در کس نکماریدست». مرا ترحیب کرد. من او را گفتم «درکات دوزخ را به من نمای». وی مرا به دوزخ برد، نگه کردم بر در دوزخ نبشته ای دیدم و ان جهنم لموعدهم اجمعین. در دوزخ نگرستم، مردانی را دیدم که لب های ایشان را به مقراض آتشین می بریدند، گفتم «یا جبرئیل، ایشان که اند؟» گفت «ایشان سخن چینانند» و گروهی را دیدم زبان های ایشان را پس قفاهای ایشان بیرون می کشیدند و علمه علمه آتش از آن همی برآمد، گفتم «یا جبرئیل، ایشان که اند؟». گفت: «سوگند خوارگان به دروغ» و زنان را دیدم به گیسوها آویخته عذاب می کردند، گفتم «یا جبرئیل ایشان که اند؟». گفت: «آن زنانند که موی خویش را از مردان نامحرم بنپوشیدندی» و زنانی را دیدم به پیرهن های قطران پوشیده ایشان را در میان آتش عذاب می کردند، گفتم «ایشان که اند؟». گفت «نوحه گران» و گروهی را دیدم که آتش می خوردند و به شکم های ایشان فرو می افکندند، گفتم «ایشان که اند؟». گفت: «هم الذین یأکلون اموال الیتامی ظلما» و گروهی را دیدم که خون و قیح می خوردند، گفتم «ایشان که اند؟». گفت «رباخوارگانند و رشوت خوارگان» و گروهی را دیدم بر دارهای آتشین کرده و گند بخاسته، گفتم «ایشان که اند؟». گفت «زانیان امت تو» زنانی را دیدم ماران بر پستان های ایشان خفته پستان ایشان را می خورند، گفتم «ایشان که اند؟». گفت «ایشان آن زنانند که بی دستوری شوهر کودکان مردمان را شیر دادندی». مردی را دیدم در میان دوزخ نعلین آتش در پای وی، دلم در حدیث وی پیچید، گفتم «او کیست؟». گفت: «یا محمد، بگذر نیز مپرس». گفتم «یا جبرئیل، بگو که دلم در حدیث وی بست نه چنان که در حدیث دیگران». جبرئیل گفت «ولا تسئل عن اصحاب الجحیم». الحاح کردم، جبرئیل گفت «بی اذن خدا نتوانم گفت که او کیست». گفتم «دستوری خواه». جبرئیل غایب شد در ساعت بازدید آمد گفت: «یا محمد، خداوندت می سلام کند و می گوید که آن پدر توست در عذاب گرفتار». گفتم «یا جبرئیل، دلم می بار ندهد که بگذرم، چه گویی روی دارد که او را شفاعت کنم؟». جبرئیل گفت «صواب نیست، نباید که او را شفاعت کنی که از شفاعت گناهکاران امت بازمانی». (همان، ص ۱۳۴۰)
این گونه مقولات را مفسر ما از کجا برداشته که با همین روال به صورت متوالی و ذکر در جزییات، پانصد سال پس از طلوع اسلام، خاطرات عروج پیامبر به هفت آسمان را از مواد آن ساخته است و هیچ کس نپرسیده چنین جسارتی که عقوبت اخروی و الاهی در قرآن را به تمسخر خوانده، چرا باید به عنوان سند شناخت اسلام و قرآن در میان مسلمین پخش شود؟!
«آن گه مرا گفت: یا حبیب من، هفت کرامت به جای تو و امت تو بکردم که هرگز به جای هیچ پیامبر نکردم: یکی آنکه هر پیغامبر که آفریدم او را مانند آفریدم و تو را که آفریدم بی نظیر آفریدم. دیگر آنکه همه رسولان را از وقت آدم تا به روزگار تو مشتاق دیدار تو داشتم تا امشب که تو را بدیدند. سه دیگر آنکه امت تو را قوت بسیار ندادم تا دعوی خدایی نکنند چون دیگر امتان. چهارم آنکه امت تو را مال بسیار ندادم تا شمار ایشان دراز نباشد در قیامت. پنجم آنکه ایشان را عمر دراز ندادم تا گناهان ایشان بسیار نبود. ششم آنکه در توبه بر ایشان گشاده دارم تا آن وقت که جان ایشان به غرغره رسد. هفتم آنکه ایشان را آخر همه امتان کردم تا بودن ایشان دراز نباشد تا به قیامت. در اخبار است که خدای تعالی آن شب مصطفی را هزار حاجت خواسته بداد و هزار حاجت ناخواسته بداد به فضل خود. گفت : چون بازگشتم جبرئیل را دیدم در مقام وی چون صعوه ای فروگداخته، گفتم : «یا جبرئیل،این تویی که چنین ببودی؟». گفت : «یا رسول الله، هذا مقام الهیبه من که فرا این مقام رسم از هیبت خدای تعالی چنین گردم». هم از آنجا به فرمان خدای عزوجل با من همراه ایستاد، می آمدیم تا نزدیک زمین رسیدیم، در ملکوت هفت آسمان بگشته بودم و هرچه هست از عرش تا تحت الثری همه بدیده به صنع بار خدای هنوز پاره ای از شب باقی بود، گفتم : «یا جبرئیل این چه من امشب بدیدم از عجایب، فراخلق بگویم یا نه؟». جبرئیل گفت : «بگو». گفتم : «یا جبرئیل، آن گه مرا که باور دارد؟ جز آن نباشد که قریش مرا تکذیب کنند». جبرئیل گفت : «یا محمد، دل مشغول مدار گر همه تو را تکذیب کنند، ابوبکر تو را تصدیق کند». (همان، ص ۱۳۴۵)
اگر عتیق را همراه پیامبر، به عنوان واقعه نویس آن سفر هفت آسمان قرار ندهیم، پس چه گونه این سور آبادی، پنج قرن پس از ماجرا، لفظ به لفظ مکالمه ی خداوند و جبرئیل با پیامبر در هفت آسمان را ضبط و ثبت کرده است تا ضمن آن در خفا و علن امت اسلام را به همه گونه ضعف و ناپایداری و میل به جرم و ناشایستگی های مکرر منتسب کند و ابوبکر را عامی ساده لوحی بنمایاند که به زعم او، و به تصدیق جبرییل، هر نامعقول به هم بافته ای، از قبیل داستان عروج پیامبر، به روایت عتیق نیشابوری را هم باور می کند!
«لقد جاءکم رسول من انفسکم : به درستی که آمد به شما پیغامبری از تن های شما که عرب اید و از میان شما و از جنس شما و از نسب شما تا آن فخری بود شما را بر همه خلق. و در شاذ خوانده اند من انفسکم، به فتح فا (!؟): از بهین شما، چنان که رسول گفت : خدای تعالی از همه آدمیان عرب را برگزید و از عرب مضر را و از مضر کنانه را و از کنانه قریش را و از قریش هاشم را و از هاشم مرا برگزید، هرگز مردمان به دو گروه نبودند که نه من در بهین ایشان بودم تا که بدین جای رسیدم.» (ابوبکر عتیق نیشابوری، تفسیر سورآبادی، به تصحیح سعیدی سیرجانی،ج ۲، ص ۹۹۵)
به همین قرار، بر آیات بسیاری در تفسیر سورآبادی، پس از ترجمه، حکایتی بر قرآن افزوده اند، هر یک به قصدی، که نمونه بالا هنوز سالم ترین آن ها است، تا پیامبر خدا را، آن هم به نقل از شخص او، به قبیله و قوم پرستی و خود ستایی اعلی حضرتانه متهم کنند و خبر از قرائت دیگری از انفسکم می آورند، که بر حرف «ف» به جای ضمه، فتحه گذارده اند! و هنوز منظور اصلی سازندگان تفسیر عتیق را نگفته ام که صبر از اهل نظر می رباید؛ چنان که به چشم خویش دیدم صاحب اندیشگانی را که پس از شنودن ماهیت و مقصود درونی تفسیر سورآبادی، به گونه خویش می کوفتند و بر بی خبری مسلمین افسوس می خوردند.
«و اذ قال الله یا عیسی ابن مریم ءانت قلت للناس اتخذونی و امی الهین من دون الله: و یاد کن چون گفت خدای ای عیسی پسر مریم ای تو گفتی مردمان را که فراگیرید مرا و مادر مرا دو خدای از فرود خدای. سوال: این سخن از خدای تعالی مر عیسی را روز قیامت خواهد بود؛ پس چرا گفت و اذ قال الله به لفظ ماضی؟... قال سبحانک ما یکون لی ان اقول ما لیس لی بحق ان کنت قلته فقد علمته: عیسی گوید: پاکا، خدایا، نیاید مرا که گویم آن چه نسزد اگر من بودم که این سخن گفتم تو خود دانستی آن را و به از من دانی. تعلم ما فی نفسی و لا اعلم ما فی نفسک: تو دانی آنچه نهان من است و من ندانم آنچه درغیب تو است و گفته اند این نفس ذات است. در این آیت حجت است بر آنکه خدای تعالی نفس است به معنی ذات انک انت علام الغیوب: به درستی که تویی داننده ناپیدایی ها. سوال: ای نه قیامت و بهشت و دوزخ و ملایکه و عرش و کرسی و لوح و قلم و جز آن غیب است و ما آن را می دانیم؛ پس چرا حوالت با خدای کرد که انک انت علام الغیوب؟... ما قلت لهم الا ما امرتنی به: من نگفتم ایشان را مگر آنچه تو فرمودی مرا بدان ان اعبدوا الله ربی و ربکم : که به یگانگی پرستید خدای را که خدای من است و خدای شما. سوال : چرا گفت نگفتم ایشان را مگر آنچه تو فرمودی، حال آنکه سخنان مباح بسیارگفتی بی امر خدای؟... سوال: چون می گویند که عیسی هنوز نمرده است و در آسمان چهارم است؛ پس چرا گفت فلما توفیتنی؟». (همان، ج ۱، صص ۶۲۸ تا ۶۳۰)
این مختصری از ترجمه و تفسیر دو آیه ۱۱۶ و ۱۱۷ سوره مائده است که پیش تر با آن آشنا شده ایم. چنان که می خوانید کار عتیق نیشابوری، نه تفسیر، که شبهه تراشی و نصب سوال های مکرر بر اجزاء این دو آیه است، از شبهه نحوی تا شبهه قرینه ای و شبهه استدلالی،که سرانجام به آن شبهه نهایی ختم می شود که یاد آوری کند اگر در آیه ۱۵۷ و ۱۵۸ سوره نسا آمده است. «و قولهم انا قتلنا المسیح عیسی ابن مریم رسول الله و ما قتلوه و ما صلبوه و لکن شبه لهم و ان الذین اختلفوا فیه لفی شک منه ما لهم به من علم الا اتباع الظن و ما قتلوه یقینا. بل رفعه الله الیه و کان الله عزیزا حکیما. می گویند رسول خدا عیسی ابن مریم را کشتیم. نکشتند و به دار نکشیدند، امر به آنان مشتبه شده، یقین ندارند، دچار تردیدند و از گمان پیروی می کنند. مسلما او را نکشته اند و بل خداوند او را به سوی خود بالا کشید و خداوند دانای فرزانه است»، پس چرا عیسی در این آیه به خداوند می گوید: فلما توفیتنی؟ بی شک پاسخ این تشکیک او، در آیه ۵۵ سوره آل عمران آماده است:
«اذ قال الله یا عیسی انی متوفیک و رافعک الی و مطهرک من الذین کفروا... و خدا به عیسی گفت ما تو را میراندیم و به آسمان برکشیدیم و از کفار رهانیدیم...» (آل عمران، ۵۵)
اما عتیق نیشابوری بر ایراد و شبهه خود ساخته، پاسخ فوق را نمی آورد، بل هجوی می سازد و پریشانی می بافد موید ایراداتش و می نویسد:
«جواب گفته اند این توفی سپری کردن است، ای: چون تمام کردی بودن من میان ایشان و پیروی مرا از روی زمین، تو دانی که چه کرده اند (همان، جلد اول، ص ۶۳۰). سوال: چون خدای تعالی حد زانی را مطلقا مائه جلده نهاد، چرا بدین حکم نکنید، بر زنای طفل و زنای مجنون و زنای ثیب این حکم نیست؟ جواب گوییم: هرچند خدای تعالی حد زانی مطلقا این نهاد، لکن صاحب شرع پدید کرد که این حد کدام زانی است و قبول قول او واجب است؛ چنان که قبول قول خدای واجب است.» (همان، ص ۱۶۶۰)
همین جا اشاره کنم زیرکی عتیق نیشابوری چنان وسیع است که مثل مورد بالا، تمام پاسخ های سست بر شبهات را، که خود بر آیات قرآن می سازد، با قید «جواب گفته اند» و آن پاسخ ها را که محتوایی موذیانه تر دارد، با قید «جواب گوییم» آورده است! هرچند که موارد مغایر نیز در میان آن ها دیده می شود. چنان که نمی دانیم غرض او از «جواب گفته اند» چیست؛ زیرا معلوم نمی کند نظیر پرسش های او را چه کسی و در چه متنی مقدم آورده که نیازمند جواب برابر بوده است؟! در پرسش بالا عتیق می پرسد اگر خداوند در آیه دوم سوره نور حد زانی و زانیه را فقط صد تازیانه قرار داده است، پس چرا صاحب شرع حد رجم را جاری می کند؟ و خود از سر لجاج و تمسخر جواب می دهد که علم صاحب شرع، در این باب، چون قول خدا شمرده می شود!
«یا ایها الذین امنوا انما الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان: ای مؤمنان به درستی که می خوردن و قمار بازیدن و بت پرستیدن و کار به قداح کردن همه پلید است و حرام از کار دیو. سوال: این چیزها که یاد کرد همه را موجد خدا است، چرا عمل شیطان خواند؟ جواب گوییم مراد از آن شرب خمر است و برزیدن قمار و برزیدن انصاب و ازلام، نه عین آن. سوال: چرا این فعل ها را عمل شیطان خواند، حال آنکه آن همه فعل مردم است نه فعل دیو؟ جواب گوییم مراد از این من عمل شیطان آن است که فراخورد دیو است و به امر و رضای او است.» (همان، ص ۶۰۷)
از این گونه ایرادات، قریب دو هزار مورد، در تفسیر عتیق جمع آمده که آماده کردن ذهن خواننده کتاب است برای قبول و باور این امر که سراسر قرآن را ایرادات کلامی و استدلالی و تطبیقی فرو پوشانده و دون کلام خدا شمرده می شود؛ چنان که بنی اسرائیل به وصل این گونه بهانه ها به قرآن، در آن مثل معروف نیز به اشکال تراشی های بی پایه مشهور شده اند؛ بهانه هایی که خواندن الگوهای زیر بر ما معلوم می کند که در ساخت تفسیر سورآبادی، دست کم، یک تیم کامل ده نفره از ریزبین ترین خاخام ها مشغول بوده اند و این رده از شبهه آفرینی ها از همان بسم الله و سوره حمد آغاز می شود.
«سوال: نام رحمان و رحیم هر دو مشتق است از رحمت؛ پس چون یکی را یاد کرد رحمت فایده داد، چه فایده بود در تکرار دیگر نام؟... سوال: الحمد را به رفع خوانند و به نصب خوانند و به خفص خوانند، علت هر یک از اعراب چیست؟ جواب گوییم رفع برای ابتدا است. سوال: ابتدا را خبر باید خبر این ابتدا چیست؟... سوال: چرا گفت مالک یوم الدین حال آنکه مالک در اضافت به عقلا باشد و یوم نه عاقل است؟... سوال: چرا از اول سوره تا اینجا به لفظ خبر آورد و از اینجا تا به آخر به لفظ خطاب آورد؟... سوال: چرا گفت ایاک نعبد و ایاک نستعین، نگفت نعبدک و نستعینک حال آنکه اگر چنین گفتی، همین فایده بدادی و موجزتر بودی؛ پس چه فایده بود در این تطویل لفظ و تکرار ایاک؟... سوال: چرا نگفت ایاک نعبد و نستعین چه فایده در تکرار و ایاک؟... سوال: چرا عبادت از پیش یاد کرد و استعانت از پس، حال آنکه تا نخست از خدای عون نبود از بنده عبادت نبود؟... سوال: اهدنا آن بود که بنمای ما را راه راست، از دو بیرون نیست یا راه راست دارید یا نه؛ اگر دارید چه فایده اندر این که گوید اهدنا، و اگر راه راست ندارید پس چرا دعوی کنید که ما بر دین حقیم و خلق را بدین دین خوانید»؟ (همان، صص ۱۴ تا ۲۲)
سبحان الله. آیا هشیار نمی شویم و همچنان بر نوشته های مانده از هزار سال پیش، که ناشناسانی به عنوان فهم و فرهنگ قرآن و اسلام به ما تحویل داده و تحمیل کرده اند، استواریم؟ اگر سوال نهایی بالا در موضوع «اهدنا» و ضمیرهای آن، خشم یک یهود نسبت به قرآن و مسلمین را، با وضوح تمام علنی می کند، پس چرا داده های همین کتاب را در مجالس و بر منابر به عنوان تاریخ و نشانه های اسلام و قرآن بازخوانی می کنیم و مگر عتیق برای اقرار به یهودیت، باید تاییدیه از کنیسه بسپارد یا شناسنامه ارائه دهد؟ اگر به هوش نمی شویم، پس مشتی دیگر عرضه کنم بر سبیل تصادف تا عیار خروار کتاب تفسیر سورآبادی، نیک به دستتان افتد:
«فویل لهم مما کتبت ایدیهم و ویل لهم مما یکسبون. سوال: چه فایده بود درتکرار این همه ویل درآیت؟ سوال: چرا گفت یکتبون الکتاب بایدیهم؟ چه فایده بود دراضافت کتاب ایشان به ید، حال آنکه همه کس داند کتابت به ید بود نه به پای؟... و اشربوا فی قلوبهم العجل بکفرهم: و درآوردند در دل های ایشان دوستی گوساله به شومی کفر ایشان. سوال: چرا نگفت و ادخلوا، حال آنکه اشراب شراب را بود و آن گوساله نه شراب بود»؟ (همان، صص ۹۲ و ۹۳ و ۹۹)
آیا سوالات بالا عمومی کردن تشکیک در میان عامی ترین مردم نیست؟ و گاه باشد که سورآبادی برابر حجت قرآن لنگ می ماند، کنترل از دست می دهد و بطن خویش را آشکار می کند:
«فتمنوا الموت ان کنتم صادقین: پس آرزو خواهید مرگ را گر هستید راستگویان در آنچه می گویید: نحن ابناء الله و احباؤه و می گویید ماییم اهل بهشت. پس مرگ خواهید تا برهید از ذل جزیت و انواع محنت و به دوست رسید. سوال : شما که مسلمانانید هم می گویید که آن جهان بهشت خالص ما را خواهد بود؛ پس شما هم مرگ خواهید و نیز این امر که فتمنوا الموت مخالف است قول رسول را که: لا یتمنین احدکم الموت و اینجا می گوید «فتمنوا الموت»؟ (همان، ص ۱۰۰)
توجه کنید به آن ضجه مویه در باب جزیت و محنتی که از سوی مسلمانان بر جزیه دهندگان می رود که اشاره ای به آن در آیه نیست و افزوده عتیق است. آیا واضح نمی شود که تدارک کنندگان تفسیر سورآبادی مسلمان نبوده اند و این کتاب را دائره المعارفی بر آموزش سوال و نصب شبهه بر سراسر قرآن گرفته اند؟ پس مبلغان و به احترام رسانندگان و سرمایه گذاران مادی و معنوی در گسترش مفاهیم این تفسیر، در میان مسلمین، آیا قصد یاد دادن سرود به مستان تهی دست مانده در میان روشنفکران معاند با قرآن نداشته اند؟ در این پریشان بافی محض، که کلام خدا را قول رسول می گوید و نهایت درماندگی و خشم از آن می بارد، جز پرخاش بر پیروان قرآن نمی خوانیم که کنایه می زند «شما هم که مسلمانانید»، مشمول همین شرط خواهید شد! و عتیق به همین روال، در رد و هدم و برقراری حدود در معانی آیات، چنان که گفته آمد، تا قریب دو هزار نمونه می آورد! این که یک خارج از دین اسلام بخواهد سوال ها و شبهات خود بر قرآن را ردیف کند و پاسخ بخواهد، فی نفسه ارتکاب جرم نیست و ادای پاسخ به او در مسئولیت علمای اسلام باقی خواهد ماند؛ اما مجاز نیست بر این پرسش ها به دلخواه خود جواب گذارد و در پوشش و با نام تفسیر قرآن به مسلمین قالب زند!
«و قالوا کونوا هودا او نصاری تهتدوا : و گفتند باشید جهودان یا ترسایان تا راه یابید به حق. سوال: این سخن کدام گروه گفتند جهودان یا ترسایان؟ اگر گویی جهودان، جهودان هرگز نگویند جهود باشید یا ترسا، تا راه یابید به حق، و ترسایان نگویند جهود باشید تا راه یابید به حق. پس این حکایت از کدام گروه است؟... انما حرم علیکم المیته والدم و لحم الخنزیر و ما اهل به لغیرالله فمن اضطر غیر باغ و لاعاد فلا اثم علیه ان الله غفور رحیم... سخن گفته اند تا حد ضرورت چیست. گروهی گفتند حد ضرورت آن است که در بازار می روی و طعام های مختلف می بینی جز نانت آرزو نکند و گروهی گفتند مضطر آن بود که یک شباروز بر او بگذرد که هیچ چیز نیابد که بخورد و گروهی گفته اند مضطر آن بود که او را بیم هلاکت بود و گفته اند مضطر آن بود که سه شباروز بر او برآید که هیچ خوردنی نیابد و گروهی گفته اند مضطر آن بود که از ناخوردن از فریضه خدا بازماند و ما بدین قول گیریم... سوال : اگر مردار مضطر را حلال است، پس ذکر غفور رحیم در این موضع از بهر چیست؟» (همان، صص ۱۲۷ و ۱۵۰ و بقره، آیه ۱۷۳، همان، ص ۱۵۱)
آیا هنوز نمونه لازم است تا هویت نخستین برآورندگان تفسیرها و به طور کلی ادبیات دینی مسلمانان، از تفسیر و ترجمه ناقص هدفمند و سیره و مغازی ها را، از قرن سوم به بعد درک کنیم؟ بد طینتی و بی احترامی این مفسر ناشناس نسبت به قرآن آن گاه محرز می شود که آشکارا تغییر اعراب در قرآن را نه فقط ممکن، که راهگشا می شمارد.
«و ما کان لنبی ان یغل : و نسزد پیغمبری را که خیانت کند. و گر یغل به ضم یا و فتح غین خوانی: که او را خیانت کنند و او را خائن خوانند. و من یغلل یات بما غل یوم القیمه: و هر که خیانت کند، بیارد آنچه خیانت کرده بود روز رستخیز. و پیغمبر علیه السلام گفت: مبینما روز قیامت یکی از شما می آید و شتری بر گردن گرفته و آن شتر بانگ می دارد یا گاوی بر گردن گرفته و بانگ می دارد و می گوید یا رسول الله فریادم رس و آن چنان بود که شتری یا گاوی یا گوسپندی از غنایم غلول کرده بود، روز قیامت در آن ماند. سوال : در این آیت می گوید هر که خیانتی کند آن چیز را به قیامت آرد و در جای دیگر گفت و لقد جئتمونا فرادی؛ یعنی همه تهی و خالی به قیامت آیند، نه این تناقض بود؟» (همان، ص ۳۵۴)
اینجا سورآبادی و از زبان پیامبر تصویری ارائه می دهد تا آشکارا روز جزا را به تماشاخانه و مضحکه بدل کند: مبینما روز قیامت یکی از شما می آید و شتر و گاوی بر گردن گرفته که بانگ می دارند، کمک یا رسول الله! و این اضافه ای است بر آن مجاز شمردن تغییر اعراب در لغت و نیز بر آن سوال نهایی که تشکیک در صحت و دقت بیان الاهی است.
«ان لهم جنات تجری من تحتها الالنار: که ایشان را بود بهشت هایی که می رود زیر اشجار و مساکن و غرف آن جوی های شیر و می و انگبین و آب صافی و گفته اند من تحتها: در پیش آن می رود. سوال: چرا گفت من تحتها، حال آنکه انهار بهشت در هوا باشد نه در زمین.» (همان، ص ۴۵)
ملاحظه کنید ترجمه یک ناشناس غیرمسلمان بر کلمات روشن خداوند را: انهار او شامل جوی های شیر و شراب و انگبین و در مواردی عسل نیز می شود که کمتر اشاره ای بر آنها در آیه نیست و سوال را دریابید که عقول در وسعت میدان سنگ اندازی آن حیران می ماند.
«شهد الله انه لا اله الا هو: ... سبب نزول این آیت آن بود که دو حبر از اقصای شام نزد رسول آمدند، نام یکی قریظه و دیگر نضیر. چون مدینه را بدیدند گفتند ما اشبهها بمدینه نبی آخر الزمان. چون صفت رسول را بشنیدند، گفتند ما اشبهها بصفه نبی آخر الزمان و چون مصطفی را بدیدند، گفتند ما اشبه وجهه بوجه نبی آخر الزمان. آن گه گفتند: «ای مرد تو کیستی؟». گفت: «من رسول خدایم به توحید او». گفتند «گواهت کیست؟». این آیت فرو آمد که شهد الله. گفتند «راست گفتی که ما نیز همچنین خوانده ایم در کتب» و ایمان آوردند. سوال: چه گونه روا بود که گواهی دهد خدا بر خود، حال آنکه گواهی از کسی بر غیری درست آید و بر خود درست نیاید؟... یا مریم اقنتی لربک واسجدی وارکعی مع الراکعین: ای مریم، فرمانبردار باش خدای تو را و گفته اند این امر است به قیام در نماز؛ یعنی در نماز بایست و رکوع کن و پشت را خم ده و سجود کن با نمازکنان و این امر است به نماز به جماعت گزاردن. سوال: چرا گفت و اسجدی و ارکعی و نگفت و ارکعی و اسجدی، حال آنکه در نماز رکوع پیش از سجود است؟... و لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا: و نکند خدا ناگرویدگان را بر گرویدگان راهی. سوال: مگر نه روز احد کافران را بر مؤمنان راه داد تا ظفر کافران را بود و همچنین کافران گذشته را دست بر پیغمبران و مؤمنان؛ پس چرا گفت و لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا؟... تکلم الناس فی المهد و کهلا: سخن می گفتی با مردمان در گهواره... سوال: گیر که سخن عیسی در مهد عجب بود، در کهولت باری چه عجب بود تا گفت و کهلا؟... اقترب للناس جاعهم: نزدیک آمد مردم را شمار ایشان، یا: وقت شمار ایشان و آن روز قیامت است؛ چنان که جای دیگر گفت اقتربت الساعه. سوال: اگر کسی گوید چهار صد و اند سال است تا این سوره وحی آمده و هنوز قیامت نیامده است، اگر این نزدیک بود، پس دور کدام بود؟... نزل به الروح الامین: فرو آمد بدین قرآن جبرئیل زینهار دار. و گر نزل به تشدید خوانی معناه: فرو آمد و فرو فرستاد بدین قرآن خدای جبرئیل را. سوال: کجا است در قرآن امر جبرئیل را به نزول تا گفت نزل به الروح الامین؟... و انه لفی زبر الاولین: به درستی که این قرآن در نبشت های پیشینیان است. سوال: چرا گویند قرآن حادث است و در وقت مصطفی گفته است، حال آنکه خدای می گوید و انه لفی زبر الاولین... یوم کان مقداره الف سنه مما تعدون: در روزی چند آنکه باشد اندازه آن هزارسال، از آنچه شما می شمرید. سوال: اینجا گفت فی یوم کان مقداره الف سنه و جای دیگر گفت فی یوم کان مقداره خمسین الف سنه، یک جا مدت قیامت را هزار سال نهاد و یک جای پنجاه هزار سال، نه این تناقض بود؟ لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تاخر و یتم نعمته علیک و یهدیک صراطا مستقیما. تا بیامرزد خدا تو را یا محمد آنچه از پیش بود از گناه تو و آنچه از پس بود. سوال: گیرم که ماتقدم گناه او بیامرزید، ماتاخر که هنوز نبوده بود، چگونه آمرزید حال آنکه تا گناه به حاصل نیاید، آمرزش آن محال بود؟... سوال: مگر رسول به راه راست نبود تا می وعده کرد او را به هدایت؟» (همان، ۲۶۶و ۲۸۲ و ۴۹۰ و ۶۲۲ و ۱۵۴۷ و ۱۷۴۸ و ۱۷۴۹ و ۱۹۲۲ و ۲۳۴۵)
بدین سان فرصتی نیست که سورآبادی، به هنگام ترجمه و تفسیر و نیز تراش سوال، برای تلقین لغزش و شک و ردهای مکرر در قرآن از دست داده باشد و مؤمنی نباشد که ۲۰۰۰ گونه شبهه و شک را در تفسیر سورآبادی بخواند و در قلب خویش امواج تزلزل را حس نکند؛ چنان که گزافه و خرافه و افسانه و الحاقی نیست که این تفسیر عنوان نکرده باشد و منبر و محفلی را ندیده ام که سایه ای از سورآبادی بر آن نیفتاده باشد. آن گاه باید پرسید که این همه اشتیاق و امکان برای عرضه این تفسیر در پهنه اکتشافات قرآنی و علی الخصوص در ایران، از سوی چه کسان صورت گرفته و چنین بهانه های زیرین را چرا انگیزه کرده اند.
«اهمیت تفسیر برای ما در درجه اول از لحاظ نثر روان و لطیف آن است و از بهترین نمونه های نثر ساده و روشن و شیوایی است که از قرن پنجم هجری (یازدهم میلادی) بازمانده است. از این گذشته «تفسیر سورآبادی» مشتمل است بر لغات و اصطلاحات و صورت های خاصی از کلمات که دامنه اطلاع ما را از زبان فارسی رایج در قرن پنجم می افزاید.» (همان، پیش گفتار، ص یک)
پس دستک اولیه و اصلی، بهره بردن از نثر لطیف و روان و قرن پنجمی تفسیر است که اثری در صفحات آن پدیدار نمی بینیم. متنی است معمولی و گاه سردرگم، که به گمان من کوشیده اند با وارد کردن اصطلاحاتی ناشناس، آ ن را غنی بنمایانند. برجستگانی را که دل به کار این تفسیر سپرده اند، همه می شناسیم: علی اصغر حکمت، علی اکبر سعیدی سیرجانی، مجتبی مینوی و بالاخره یحیی مهدوی، که گزیده ای از تفاسیر کتاب سورآبادی مربوط به داستان های قرآن را در کتابی جمع کرده است با نام «قصص قرآن مجید، برگرفته از تفسیر ابوبکر عتیق نیشابوری، مشهور به سورآبادی». کتاب را نخستین بار انتشارات دانشگاه تهران و به سال ۱۳۴۷ به چاپ داده است، با چنین تبلیغی که اهل کتاب را به پذیرفتن آن تحریص می کند.
«این را که شیخ احمد جام و حبیش تفلیسی از این تفسیر نام برده اند و بدان استناد کرده اند، می توان قرینه ای دانست بر معتبر بودن این تفسیر در نزد اهل علم. وجود نسخه های متعدد که هر کدام باقی مانده ای است از یک دوره از آن تفسیر نیز حاکی از این است که این تفسیر همواره مورد توجه و مراجعه بوده است. تلخیص هایی که از این تفسیر شده است، خود نشانی برای اهمیت و شهرت آن در یکی دو قرن بعد از تصنیف آن است.» (یحیی مهدوی، قصص قرآن، تفسیر ابوبکر عتیق نیشابوری، ص هجده)
این که شیخ احمد جام و حبیش تفلیسی را چگونه باید شناخت و بر صحت شخص و آثارشان از چه راه می توان تایید گذارد، از مبهمات غیر قابل گشودن است که نه فقط شامل این دو اسم بل با لااقل یکصد و هزار اسم مشابه نیز رو به روییم که در صورت اشباح سرگردان در قبرستان فرهنگ شعوبی قرن چهارم تا ششم سرگردانند و این که با باور شیخ جام و از این قبیل اسامی، چرا باید نظر او یا آن ها را پایه ای برای صداقت و صحت شمرد، هنوز معلوم نکرده اند، اما گواهی تمام کائنات بر علم آورنده شبهه زیر بر قرآن را، نمی توان ملاک عالم شمردن عتیق نیشابوری گرفت؛ مگر که او را عالم در مجادله با قرآن از مسیر توهمات بدانیم.
«قل انما الایات عندالله: بگو یا محمد این نشانه ها و معجزها که شما می در خواهید به آرزو، نزد خدای است و او بر آن قادر است و مرا نزد خدای قدر آن است که آن همه مرا بدهد؛ لکن بر من نیست معجزه نمودن به آرزوی شما، بر من بیش از آن نیست که حجت تمام بنمایم بر صدق دعوی خویش و اینک بیاوردم کتابی چون قرآنکه همه شما عاجزید از قلیل و کثیرآن. و انما انا نذیرمبین: و من همی بیم کننده ای ام هویدا، نه آرزو برآرنده شما. سوال: اگر بدین کار برآید که کسی دعوی پیامبری کند و چون از وی معجزه و حجت خواهند گوید انما الآیات عندالله. خدای قادر است که بدهد. اگر چنین می شاید هر یک از ما تواند که دعوی پیغامبری کند چون حجت در خواهند، گوید خدای قادر است که بدهد.» (همان، ص ۱۸۶۷، تفسیر آیه ۵۰ سوره عنکبوت)
اگر بخواهم چرخ دیگری در تفسیر سورآبادی بزنم، ادعای انکار پنهان خداوند در آن به میزانی یافت می شود تا بدانیم لجاجت او نسبت به قرآن و پیامبری محمد، مقدمه ای است بر شرکی که از زمان محمد بر پیشانی یهود و نصارا نقش بست و آن ها را به هیبت و خصلت نخستین بازگرداند که نفی اقتدار مطلق و وحدانیت خداوند است.
«انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال: به درستی که ما عرضه کردیم زینهاری را بر آسمان ها و زمین و بر کوه ها... سوال: عرض امانت بر آسمان و زمین و جبال چگونه درست آید، حال که آنها نه عاقلند؟... فابین ان یحملنها: باز ایستادند که برداشتندی و بپذیرفتندی آن را و اشفقن منها: و بترسیدند از آن یعنی از تقصیر در آن و حملها الانسان... و برداشت و پذیرفت آن را مردم؛ یعنی آدم صفی صلوات الله علیه. سوال: ابا کردن از قبول فرمان خدای معصیت است؛ پس هفت آسمان و زمین و کوه ها همه در خدای عاصی بودند که ابا کردند از قبول امانت وی... سوال: چرا اشفاق از آسمان و زمین و جبال یاد کرد؛ حال آنکه اشفاق و شفقت آنجا بود که حیات بود و آسمان و زمین و جبال را حیات نیست... سوال: چرا امانتی که هفت آسمان و زمین برنپذیرفتند، آدم برپذیرفت ... و مگر جرمی کرد آدم بدآنکه امانت خدای تعالی بپذیرفت تا خدای او را ظلوم و جهول خواند؟» (همان، ص ۲۰۰۱، تفسیر آیه ۷۲ از سوره احزاب)
چگونه تفسیر بنامیم کار عتیق را؛ حال آنکه فرصت طلبانه و فراوان، در آیات قرآن به جست و جوی نقیضه و نقص رفته و در کتاب او کمتر پاسخی بر این همه سوال می یابیم که مستعد تردید را از گمراهی باز آورد؟ این که علم کنندگان تفسیر سور آبادی به دفعات، بی هشداری در باب لغز پرانی های مکرر عتیق در دنبال آیات الاهی، به دنبال چه مقصدی بوده اند، خود سوالی است که این بار ما به عرضه آن مختاریم: آیا محرک بزرگ انگاران کتاب عتیق، بدون سطری نگاه ناقدانه به آن، آشنا کردن اهل نظر با نمونه ای از برداشت های قرآنی در قرن پنجم هجری بوده است یا انتشار مکرر و متنوع آن را در زمره کوشش پراکنده کنندگان اندیشه های شعوبی، در دوران جدید بدانیم؟ پاسخ را در بررسی زیر از کاری خواهید یافت که یحیی مهدوی در تنظیم و ترتیب کتاب «قصص قرآن مجید بر مبنای تفسیر عتیق نیشابوری» به سعی رسانده است.
یحیی مهدوی هنگام انتقال تفسیرهای عتیق نیشابوری، بر کتاب قصص قرآن خود، به مناسب های مختلف، اعم از اعلام تفاوت های نسخ و معانی لغات شاذ و تصحیح لفظ ها، بر آیات قرآن ذکر شده در متن نیز، شماره راهنمای سوره و آیه زده است. به هنگام دیدار کتاب او، مرا با مراجعه به ذهن چنان آمد که ارجاعات او بر قران نادرست است. باریک شدم و حاصل آن را به گونه فهرستی از مطابقت هدایت های او، در پاورقی صفحات، با شماره واقعی آیات در قرآن، عرضه می کنم، تا نتیجه شگفتی آور آن، در پایان به دستمان افتد.
سوره بقره: در پاورقی صفحه ۳ کتاب، آیه ۴۷، در دو محل آیه ۴۶ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در پاورقی صفحه ۲۳ کتاب، آیه ۲۶۰، آیه ۲۶۱ ذکر شده، که یک شماره بیشتر است. در پاورقی صفحه ۲۰۳ کتاب، آیه ۲۸۵، آیه ۲۸۶ ذکر شده، که یک شماره بیشتر است. بدین ترتیب ارجاعات مهدوی به آیات سوره بقره به صورتی نامنظم نادرست است. برخی از آیات یک شماره بیش و برخی یک شماره کمتر ارجاع شده است.
سوره نساء: در پاورقی صفحه ۴۰ کتاب، آیه ۵۱، آیه ۵۰ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در پاورقی صفحه ۴۲ کتاب، آیه ۱۵۷، آیه ۱۵۵ ذکر شده، که دو شماره کمتر است. در پاورقی صفحه ۴۶ کتاب، آیه ۱۵۸، آیه ۱۵۶ ذکر شده، که دو شماره کمتر است. در پاورقی صفحه ۱۲۰کتاب، آیه ۶۲، آیه ۶۱ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در پاورقی صفحه ۳۷۶ کتاب، آیه ۴۸، آیه ۴۷ ثبت شده، که یک شماره کمتر است. در پاورقی صفحه ۳۷۶ کتاب، آیه ۱۱۶، آیه ۱۱۵ ثبت شده، که یک شماره کمتر است. ارجاعات مهدوی به آیات سوره نساء هم به طور نامنظم نادرست است؛ به گونه ای که برخی آیات دو شماره و برخی یک شماره با متن شناخته قرآن ناخوان است.
مائده: در صفحه ۴۸، آیه ۳، آیه ۴ ذکر شده، که یک شماره بیشتر است. در صفحه ۵۴، آیه ۱۹، آیه ۲۱ ذکر شده، که دو شماره بیشتر است. در صفحه ۵۶، آیه ۲۶، آیه ۲۹ ذکر شده، که سه شماره بیشتر است. در صفحه ۶۲، آیه ۵۴، آیه ۵۷ ذکر شده، که سه شماره بیشتر است. در صفحه ۶۶، آیه ۸۳، آیه ۸۶ ذکر شده، که سه شماره بیشتر است. در صفحه ۷۰، آیه ۸۵، آیه ۸۸ ذکر شده، که سه شماره بیشتر است. در صفحه ۹۷، آیه ۲۴، آیه ۲۷ ذکر شده، که سه شماره بیشتر است. نامرتبی در ارجاعات مهدوی به آیات سوره مائده در حد اعلای بی نظمی است؛ به گونه ای که برخی آیات یک، برخی دو و برخی سه شماره با متن شناخته قرآن ناخوان است.
اعراف: در صفحه ۷۶، آیه ۵۹، آیه ۵۸ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۷۸ و ۸۶، آیه ۷۳، آیه ۷۲ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۸۲ و ۸۴، آیه ۸۰، آیه ۷۹ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۸۴، آیه ۱۷۲، آیه ۱۷۱ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۸۷، آیه ۱۷۹، آیه ۱۷۸ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۹۱، آیه ۱۷۶، آیه ۱۷۵ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۹۱، آیه ۱۷۶، در دو محل آیه ۱۷۵ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۲۰۲، آیه ۱۲۱، آیه ۱۲۰ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۲۴۵، آیه ۱۰۷، آیه ۱۰۶ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. ارجاعات مهدوی به آیات سوره اعراف به طور منظم نادرست است؛ به گونه ای که تمام اشارات او به آیات این سوره نیز یک شماره کمتر از متن کنونی قرآن است.
سوره انفال : در صفحه ۹۹، آیه ۴۴، آیه ۴۶ ذکر شده، که دو شماره بیشتر است. در صفحه ۱۰۵، آیه ۴۸، آیه ۵۰ ذکر شده، که دو شماره بیشتر است. در صفحه ۱۰۷، آیه ۶۸، آیه ۶۹ ذکر شده، که یک شماره بیشتر است. در صفحه ۱۰۷، آیه ۶۹، آیه ۷۰ ذکر شده، که یک شماره بیشتر است. در صفحه ۱۰۸، آیه ۷۰، آیه ۷۱ ذکر شده، که یک شماره بیشتر است. در صفحه ۱۰۸، آیه ۴۱، آیه ۴۲ ذکر شده، که یک شماره بیشتر است. ارجاعات
مهدوی به آیات سوره انفال نیز به طور نامنظم نادرست است؛ چنان که برخی آیات دو شماره و برخی یک شماره با متن شناخته قرآن متفاوت است.
توبه: در صفحه ۱۱۳، آیه ۲۵، آیه ۲۶ ذکر شده، که یک شماره بیشتر است. در صفحه ۱۱۵، آیه ۷۰، آیه ۷۱ ذکر شده، که یک شماره بیشتر است. در صفحه ۱۲۰، در دو محل آیه ۱۰۷، آیه ۱۰۸ ذکر شده، که یک شماره بیشتر است. در صفحه ۱۲۰، آیه ۴۰، آیه ۴۱ ذکر شده، که یک شماره بیشتر است. در صفحه ۱۷۴، آیه ۱۲۰، آیه ۱۲۱ ذکر شده، که یک شماره بیشتر است. در صفحه ۴۰۰، آیه ۸۳، آیه ۸۴ ذکر شده، که یک شماره بیشتر است. ارجاعات مهدوی به آیات سوره توبه به طور منظم نادرست است و اشارات او به آیات این سوره، یک شماره بیشتر از متن کنونی قرآن است.
اشاره : تمام ارجاعات به شماره آیات در سوره یوسف صحیح است.
ابراهیم : در صفحه ۱۹۰ و ۱۹۱، آیه ۴۶، آیه ۴۵ ذکر شده، که یک شماره کمتر است.
سوره بنی اسرائیل ، تمام ارجاعات به شماره آیات در سوره بنی اسرائیل صحیح است.
سوره کهف ، تمام ارجاعات به شماره آیات در سوره کهف صحیح است.
مریم : در صفحه ۶۸، آیه ۳۰ از سوره مریم، آیه ۲۹ از سوره طه ذکر شده است. در صفحه ۲۲۸، آیات ۱۶ تا ۲۲، آیات ۱۵ تا ۲۱ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۲۳۰، آیه ۲۳، آیه ۲۲ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۲۳۱، آیات ۳۰ تا ۳۳، آیات ۲۹ تا ۳۲ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۲۳۴، آیه ۳۷، آیه ۳۶ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۲۳۳، آیه ۵۶، آیه ۵۵ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۲۳۶، آیه ۵۷، آیه ۵۶ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. ارجاعات مهدوی به آیات سوره مریم هم به طور منظم نادرست است، تمام اشارات او به آیات این سوره، یک شماره کمتر از متن کنونی قرآن است.
سوره طه : تمام ارجاعات به شماره آیات در سوره طه صحیح است.
انبیاء: تمام ارجاعات به شماره آیات در سوره انبیاء صحیح است.
حج : تمام ارجاعات به شماره آیات در سوره حج صحیح است.
نور : تمام ارجاعات به شماره آیات در سوره نور صحیح است.
شعراء : تمام ارجاعات به شماره آیات در سوره شعراء صحیح است.
نمل : تمام ارجاعات به شماره آیات در سوره نمل صحیح است.
قصص : در صفحه ۹، آیه ۷، آیه ۶ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۲۸۹، آیه ۶، آیه ۵ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۳۰۱، آیه ۲۱، آیه ۲۰ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۳۰۹، آیه ۱۵۸، آیه ۱۵۷ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. ارجاعات مهدوی به آیات سوره قصص هم به طور منظم نادرست است. تمام اشارات او به آیات این سوره، یک شماره کمتر از متن کنونی قرآن است.
روم : تمام ارجاعات به شماره آیات در سوره روم صحیح است.
لقمان : در صفحه ۳۲۰، آیه ۱۶، آیه ۱۵ ذکر شده، که یک شماره کمتر است.
احزاب : تمام ارجاعات به شماره آیات در سوره احزاب صحیح است.
سبا : در صفحه ۳۵۰، آیه ۱۵، آیه ۱۶ ذکر شده، که یک شماره بیشتر است. در صفحه ۳۵۱، آیه ۱۶، آیه ۱۷ ذکر شده، که یک شماره بیشتر است. در صفحه ۳۵۲، در دو محل آیه ۱۹، آیه ۲۰ ذکر شده، که یک شماره بیشتر است. در صفحه ۳۵۲، آیه ۵۱، آیه ۵۲ ذکر شده، که یک شماره بیشتر است. ارجاعات مهدوی به آیات سوره سبا هم به طور منظم نادرست است؛ به گونه ای که تمام اشارات او به آیات این سوره، یک شماره بیشتر از متن کنونی قرآن است.
صافات : در صفحه ۳۵۶، آیه ۱۰۷، آیه ۱۰۶ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۳۵۷، آیه ۱۰۲، آیه ۱۰۱ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۳۵۸، آیه ۱۰۷، آیه ۱۰۶ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۳۶۰، آیه ۱۳۹، آیه ۱۳۸ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۳۶۱، آیه ۱۴۱، آیه ۱۴۰ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۳۶۱، آیه ۱۴۲، آیه ۱۴۱ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۳۶۲، آیه ۱۴۵، آیه ۱۴۴ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۳۶۲، آیه ۱۴۷، آیه ۱۴۶ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. ارجاعات مهدوی به آیات سوره صافات هم به طور منظم نادرست است. تمام اشارات او به آیات این سوره، یک شماره کمتر از متن کنونی قرآن است.
سوره صاد : در صفحه ۳۶۳، آیه ۱۷، آیه ۱۹ ذکر شده، که دو شماره بیشتر است. در صفحه ۳۶۴، آیه
۲۲، آیه ۲۰ ذکر شده، که دو شماره کمتر است. در صفحه ۳۶۴، آیه ۲۲، آیه ۲۱ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۳۶۵، آیه ۲۳، آیه ۲۲ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۳۶۵، آیه ۲۴، آیه ۲۳ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۳۶۵، آیه ۲۵، آیه ۲۴ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۳۶۶، آیه ۲۵، آیه ۲۴ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۳۶۷، آیه ۳۴، آیه ۳۳ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۳۶۹، آیه ۳۵، آیه ۳۴ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۳۶۹، آیه ۳۶، آیه ۳۵ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۳۷۰، آیه ۴۱، آیه ۳۹ ذکر شده، که دو شماره کمتر است. در صفحه ۳۷۰، آیه ۳۰، آیه ۲۹ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۳۷۰، آیه ۴۱، آیه ۴۲ ذکر شده، که یک شماره بیشتر است. در صفحه ۳۷۰، آیه ۴۱، آیه ۳۹ ذکر شده، که دو شماره کمتر است. در صفحه ۳۷۱، آیه ۴۲، آیه ۴۰ ذکر شده، که دو شماره کمتر است. در صفحه ۳۷۱، آیه ۴۴، آیه ۴۲ ذکر شده، که دو شماره کمتر است. در صفحه ۳۷۳، آیه ۴۱، آیه ۳۹ ذکر شده، که دو شماره کمتر است. در صفحه ۳۷۴، آیه ۴۴، آیه ۴۲ ذکر شده، که دو شماره کمتر است. نامرتبی در ارجاعات مهدوی به آیات سوره صاد، حتی از سوره مائده نیز بی نظم تر است. برخی آیات یک، برخی دو شماره با متن شناخته قرآن، به صورت کمتر و بیشتر، ناخوان است.
زمر : در صفحه ۳۷۵ و ۳۷۶، آیه ۵۳، آیه ۵۰ ذکر شده، که سه شماره کمتر است.
شوری : در صفحه ۳۷۷ و ۳۷۸، آیه ۲۷، آیه ۲۵ ذکر شده، که دو شماره کمتر است.
احقاف : در صفحه ۳۷۹، آیه ۲۱، آیه ۲۰ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. در صفحه ۴۳۲ و ۴۳۳، آیه ۲۹، آیه ۲۸ ذکر شده، که یک شماره کمتر است. ارجاعات مهدوی به آیات سوره احقاف هم به طور منظم نادرست وتمام اشارات او به آیات این سوره، یک شماره کمتر از متن کنونی قرآن است.
بدین ترتیب و بی تردید، در دسترس یحیی مهدوی قرآن ویژه ای می یابیم که ترتیب آیات آن غیر معمول و برای جهان اسلام ناآشنا است! چنین قرآنی ازچه منبعی در اختیار یحیی مهدوی قرارگرفته است؟ ممکن نیست که صد مورد مغایرت را ناشی از سهو مصحح کتاب «قصص قرآن مجید» بدانیم؛ چنان که نمی توانیم این اغتشاش را حاصل شمارش بسم الله یا نشمردن آن منظور کنیم؛ زیرا در سوره نجم و انفال و شرح و صف و ممتحنه و جن و اقرا و مدثر و قدر و نصر و چند سوره دیگر، اشاره به آیات اول و دوم و سوم صحیح و همه جا بدون شمارش بسم الله قید شده و نمی توان قرآنی را تصور کرد که در برخی از سوره ها بسم الله را آیه ای مستقل و در برخی بدون این استقلال آورده باشد. غرض این بود که به طور نمونه بدانید چه گونه کسان و با چه ارتباطاتی تفسیر سورآبادی را تبلیغ می کنند! و حیرت بیشتر زمانی بروز می کند که می بینیم انتشارات دانشگاه تهران عجولانه و بدون رعایت حداقل ویراستاری، کتاب را به بازار فرستاده است!
«خدای تعالی پانزده جای در قرآن هر چهار یار مصطفی را بستوده است به هم : اول، یؤمنون بالغیب یعنی ابابکر و یقیمون الصلوه یعنی عمر، و مما رزقناهم ینفقون یعنی عثمان، اولئک علی هدی من ربهم یعنی علی، رضوان الله علیهم. دیگر، و اتی المال علی حبه یعنی ابابکر، و اقام الصلوه، عمر و اتی الزکوه، عثمان و الموفون بعهدهم، علی. سه دیگر، الصابرین المصطفی، و الصادقین، ابابکر، والقانتین، عمر و المنفقین، عثمان و المستغفرین بالاسحار، علی. چهارم، ربنا ما خلقت هذا باطلا، دعای نبی، ربنا انک من تدخل النار، دعای ابی بکر، ربنا اننا سمعنا دعای عمر، ربنا فاغفرلنا ذنوبنا دعای عثمان، ربنا و اتنا ما وعدتنا علی رسلک، دعای علی. پنجم، یا ایها الذین امنوا اصبروا علی حب، ابی بکر و صابروا علی حب، عمر و رابطوا علی حب، عثمان و اتقوا الله فی حب، علی. ششم، فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین یعنی المصطفی والصدیقین یعنی ابی بکر و الشهداء، عمر و الصالحین، عثمان و حسن اولئک رفیقا، علی. هفتم، المص، الف الله، لام جبرئیل، میم محمد، صاد صحابه الاربع، معناه : قسم به این که دوستدار خدای و جبرئیل و محمد و صحابه در دوزخ جاوید نبود. هشتم، التائبون العابدون یعنی ابابکر، الحامدون السائحون، عمر، الراکعون الساجدون، عثمان، الامرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود الله، علی. نهم، و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما یعنی ابابکر، و الذین یبیتون لربهم سجدا و قیاما، عمر، والذین یقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم، عثمان، والذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا، علی. دهم، محمد رسول الله و الذین معه یعنی ابابکر، اشداء علی الکفار، عمر، رحماء بینهم، عثمان، تریهم رکعا سجدا، علی، یبتغون فضلا من الله و رضوانا سیماهم فی وجوههم من اثر السجود، هر چهاریار. یازدهم، کزرع اخرج شطأء یعنی مصطفی، فازره، ابابکر، فاستغلظ فاستوی علی سوقه، عمر، یعجب الزراع، عثمان، لیغیظ بهم الکفار، علی. دوازدهم، والتین یعنی ابابکر، والزیتون یعنی عمر، و طور سینین یعنی عثمان، و هذا البلد الامین یعنی علی. سیزدهم، هم در این سوره الا الذین امنوا یعنی ابابکر، و عملوا الصالحات یعنی عمر، فلهم اجر غیر
ممنون یعنی عثمان، فما یکذبک بعد بالدین یعنی علی. چهاردهم، در سوره والعصر، الا الذین امنوا یعنی ابابکر، و علموا الصالحات یعنی عمر، و تواصوا بالحق یعنی عثمان، و تواصوا بالصبر یعنی علی. پانزدهم، الذین ینفقون فی السراء و الضراء یعنی ابابکر، والکاظمین الغیظ یعنی عمر، و العافین عن الناس یعنی عثمان، و الله یحب المحسنین یعنی علی...» (عتیق نیشابوری، تفسیر سورآبادی، ص ۲۳۷۳)
این تهمت آفرینی و تیغ کشی آشکار و نامحدود بر کتاب خدا را، که سرمایه اصلی سورآبادی در تفسیرش بر قرآن مجید است، هیچ مسلمانی نمی پذیرد؛ الا قصد کرده باشد تا خود را در جای نازل کننده قرآن قرار دهد. اینک به مبنا و مقصد این تدارک اغتشاش نمی پردازم و تنها می خواهم نشان دهم که نمی توان صریح تر از این آیات خدا را به بازیچه گرفت و به حساب تفسیر آن گذارد؛ چنان که در سراسر تفسیر عتیق به کم سه هزار نام است که اندک ارتباطی با متن قرآن ندارد و صدها قصه، که فهرست کوتاهی از آن ها را چنین می خوانیم: قصه اسلام عبدالله سلام، قصه طالوت، قصه وفد نجران، قصه انصاری و ثقفی، قصه بهلول نباش، قصه کعب اشرف، قصه وفات مصطفی، قصه صدیق اکبر، قصه نجاشی، قصه حرب احد، قصه حرب بدر، قصه دار ندوه، قصه حرب حنین، قصه حرب تبوک، قصه معراج، قصه بخت النصر، قصه اصحاب رقیم، قصه یهودا و پطروس، قصه بولس، قصه اسلام عمر، قصه بئر معطله، قصه افک، قصه میزبانی جابر انصاری رسول خدا را، قصه دجال، قصه اسلام حمزه، قصه غلبه پارسیان بر رومیان، قصه حرب خندق، قصه حرب بنی قریظه، قصه فضل عایشه، قصه تزویج عایشه، قصه تزویج فاطمه، قصه حبیب نجار، قصه اسلام وحشی، قصه اصحاب صفه، قصه فتح خیبر، قصه حدیبیه، قصه مسیلمه کذاب، قصه حرب بنی نضیر، قصه برصیصا، قصه حاطب ابن ابی بلعته، قصه اصحاب الاخدود، قصه ارم ذات العماد، قصه شمسون بنی اسرائیلی و... هریک از این قصه ها را که اراده دارید، برگزینید، از متن تفسیر سورآبادی بیرون کشید و بخوانید تا به اعماق خیال پردازی در مغشوش کردن احوال مسلمین و تاریخ اسلام و ایجاد انحراف در متن اصلی و بیان مستقیم آیات قرآن پی ببرید؛ چنان که قصه کوچکی از بخش انتهایی شرح جنگی به نام خیبر را، به عنوان شاهد عرضه می کنم، که به بهانه تفسیر آیه «انا فتحنا لک فتحا مبینا» و بدون این که حتی نام چنین مکانی در قرآن مجید برده شده باشد، بر زبان و قلم عتیق نیشابوری گذشته است.
«مقداد و علی هر دو در کوشک ربیع بن ابی الحقیق شدند، صفیه را دیدند ـ وی خوب ترین زنان خیبر بود ـ علی چادر بر سر وی اوکند و او را به مقداد سپرد به نام مصطفی. چون وی را پیش مصطفی آوردند، نشان زخم شوهرش بر روی وی بود. رسول وی را آزاد کرد و به خویشتن داد و او را به وی میل تمام اوفتاد، گویند که عایشه را از آن رشک آمد، گفت: «یا رسول الله، نکو بود که جهود بچه ای را بر ما اختیار کنی؟». رسول گفت: «یا عایشه، ندانسته ای که جهاد زنان صبر است بر رشک؟»
آن روز چون به نیمه رسید، آن جهودان را همه مقهور کردند به کشتن و خستن و بستن و غنایم بسیار با هم آوردند و یاران رسول همه مانده و گرسنه و تشنه ببودند. زنی نامش زینب بنت الحارث ـ إمرأه سلام بن مشکم ـ بزغاله ای را بریان کرد و پرسید که «محمد از گوسپند کدام عضو دوست تر دارد؟» گفتند «دست». وی آن بزغاله را همه به زهر بیالود و دست او را به زهر بیاکند، آن گه پیش رسول آمد به میزبانی گفت: «یا رسول الله، دانم که تو و یارکان تو همه چگونه مانده و گرسنه ببوده اند، طعامی ساخته ام به نام تو و خاصگان تو». رسول اجابت کرد، به خانه وی شد با گروهی از خاصگان خود. زینب آن بزغاله را پیش رسول آورد، رسول خدا دست فا کرد لقمه ای از آن باز کرد در دهان نهاد، همه زهر بود. بزغاله بریان به زبان فصیح با رسول به سخن آمد، گفت: «یا رسول الله، لا تأکلنی فانی مسمومه». رسول همی آن لقمه در دهان نهاده بود فرو برد، زهر در تن عزیز وی پراکند. خدای تعالی نظری به رحمت به وی نگریست، آن زهر را در تن او عرق گردانید از وی بیرون تراوید. به سهولت بگذشت. رسول مر آن زن را گفت که «این چرا کردی»؟ گفت «آزمایش کردم تا ملکی یا رسولی، اگر ملکی هلاک شوی تا خلق از تو باز رهند، وگر رسولی زهر تو را زیان نکند». رسول آن را از وی درگذاشت، آن زن مسلمان گشت. از پس آن هر سالی که بدان وقت رسیدی، درد زهر در تن وی بخاستی، آخر مرگ رسول صلی الله علیه در آن بود.
چون خیبر را فتح کردند، اهل فدک بترسیدند از بأس رسول و شوکت وی، گردن نهادند اسلام را و از پیش قصد داشتند که اهل خیبر را نصرت کنند اگر اجابت اوفتد. چون نصرت خدای مر رسول او را بدیدند، بدانستند که کار محمد آسمانی است، کس با خدا برنیاید، کس فرستادند به سمع و طاعت پیش رسول آمدند و فدک را به رسول تسلیم کردند. پیغامبر علیه السلام غنایم خیبر را بر غازیان قسمت کرد و فدک را نگه داشت در شمار بیت المال. در خبر است که رسول را از خمس غنایم خیبر خری رسید، خر با رسول به سخن آمد بر رسول سلام کرد. رسول او را گفت «تو چه نامی؟». گفت «من عفیر نام ام». گفت «تو آنکه بودی؟». گفت «من آن جهودی بودم، هیچ چیز باقی نگذاشتم از بد کردن با وی از آنکه دشمن خدای و رسول بود، به دندانش می گزیدمی و لگدش می زدمی و هر گه بر نشستی، او را بیوکندمی و حرونی کردمی با وی و وی نیز با من بد بودی مرا می زدی و بار گران بر من نهادی و مرا نیکو نداشتی او با من درمانده و من با وی درمانده تا اکنون که خدای تعالی مرا فرج آورد به رسول خدا اوکند». رسول گفت: «خواهی که تو را جفتی بود؟». گفت «نخواهم یا رسول الله». گفت «چرا؟». گفت: «زیرا که خبر به من رسیدست از اجداد من که از نسل ما هفتاد مرکب باشند پیغامبران خدای را، آخر ما مرکب آخر پیغامبران بود، نیز از ما نسل نماند». رسول آن خر را نیکو داشتی؛ چون خواستی که یاری را بخواند و کس حاضر نبودی آن عفیر را بفرستادی، وی به در سرای آن کس شدی و سر به در وازدی آن کس فرا درآمدی، خر به سر اشارت کردی که رسول تو را می خواند و حدیث آن خر یکی بود از معجزات رسول». (همان، ص ۲۳۴۳)
اینک در محافل و بر منابر ما، در جای آیات قرآن، غالبا چنین ضمائم تفسیری و حکایات بی بنیان دور از قرآن را برجسته می کنند، بی اینکه لااقل لحظه ای به درنگ افتند که چنین آگاهی های بیرون از قرآن را، عتیق نیشابوری، ۵۰۰ سال پس از ماجرا، از کدام منبع به دست آورده و به احوال آن خر چگونه پی برده است که پرده سازی های او، گاه در حد بیان ریزترین روابط خصوصی یا حتی افکار بر زبان نیامده اشخاص باریک می شود؟
«قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله: بگو یا محمد آن بندگان من که گزاف کردند بر خویشتن در گناه نومید مباشید از بخشایش خدای ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم: به درستی که خدا بیامرزد گناهان همه؛ زیرا او است آمرزگار و بخشاینده. این آیت امیدوارترین آیت است در قرآن و در شأن وحشی آمده است، غلام جیبر بن معطم قاتل حمزه.
قصه وحشی. وحشی چون حمزه را بکشت با مکه شد، هند آن ضمان ها که او را کرده بود که تو را بخرم و آزاد کنم و هر زیور که بر تن دارم تو را دهم و دختر خویش را به تو دهم گر حمزه را یا علی را یا محمد را بکشی، وفا بجا نیاورد. وی بر آن کشتن حمزه پشیمان شد، نزد آن مستضعفان آمد که به مکه بودند ـ و ایشان مسلمان بودند ـ گفت «اگر من به آشتی باز آیم خدای محمد مرا بپذیرد؟». آیت آمد که: ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر ما دون الله لمن یشاء. گفت : «این شرط گران است؛ زیرا می گوید: لمن یشاء، مگر مرا نخواهد که جرم من عظیم است». آیت آمد: و انی لغفار لمن تاب. وی گفت «این شرط هم گران است؛ زیرا می گوید و عمل صالحا، باشد که از من کار نیک نیاید». آن گه این آیت فرود آمد که: قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله. چون وحشی این بشنید همی دوید سر برهنه و پای برهنه از مکه تا به مدینه یکسر نزد رسول آمد گفت : «یا محمد عاصی که به صلح باز آید، خدیا تو او را بپذیرد؟». گفت «نهمار پذیرد». وحشی گفت «وگرچه گناهکار بود؟». گفت «گرچه گناهکار بود» و رسول خود ندانست که او وحشی است. وحشی گفت «گرچه وحشی باشد قاتل حمزه؟». رسول علیه السلام بدانست که او وحشی است قاتل عم وی، رسول فرو ماند نتوانست گفت که نه. وحشی همی از دل شهادت آورد. چون شهادت بگفت، رسول گفت «بگو تا عم مرا چگونه کشتی؟» وحشی گفت: «یا رسول الله، آن حدیث یاد مکن که گر من بگویم آن مصیبت بر دل تو تازه گردد، دل تو برنتابد، مرا زیان داد». رسول گفت: «ناچار بباید گفت». وحشی بگفت. رسول را مصیبت عم بر دل تازه گشت؛ با خویشتن برنیامد تا زار بگریست. آن گه بانگی بر وحشی زد که «دور شو از من، قلبی لا یحبک ابدا». وحشی همی نومید برخاست از پیش رسول با دلی پرحسرت و چشم پراشک بازگشت، گفت: این چه بود که کردم به خویشتن صد فرسنگ راه به امید بدویدم. چون آمدم بدین خواری مرا براند، انا لله. در ساعت جبرئیل آمد و عتاب آورد. رسول را از خدای که : چرا او را بداندی؟ من تو را فرستاده ام تا باز خوانی نه که برانی، وحشی آورده من است، او را بازخوان و بنواز و مژدگان ده به امید رحمت. رسول علیه السلام وحشی را بازخواند و اسلام او را پذیرفت و وی را تقریب کرد». (همان، ص ۲۱۷۰)
قصه هایی در شرح جنگی را که اثبات اصل آن نیز نیازمند بازبینی و بازخوانی دقیق آیات قرآنی است و اندک تاییدی در متن کبیر قرآن ندارد، به دلخواه خود وسیله کرده اند تا اسلام را به شمشیرکشی و آدم کشی و گردن بری و طمع به غنائم منسوب کنند. اگر در محتوای این گونه داستان ها دقیق شویم، معلوم می شود که عتیق نیشابوری، این قصه های غیر ممکن را برای تفریح ما نساخته است؛ زیرا می گوید در محفلی از مستضعفین مکه و در حضور وحشی نامی، که شخص او هم ساختگی و بی سند است، خداوند برای ایجاد تسکین قلب و باور آن وحشی، پیاپی آیه فرو می فرستد، بی نیاز به پیامبر اکرم، که در اسلام تنها دریافت کننده وحی است، تا سرانجام یکی از آن آیه ها به پسند وحشی درآید و مابقی داستان دویدن وحشی از مکه به مدینه، چنان که خود گوید: صد فرسنگ و غیره و غیره، که تماما با قصد تخفیف تاریخ و سرگذشت اسلام فراهم آمده است.
«الم نشرح لک صدرک: مگر نه ما گشاده کردیم دل تو را یا محمد به نبوت و رسالت. کلبی گوید: شان نزول این آیت آن بود که پیغامبر گفت علیه السلام: سالت ربی مسئله وددت انی ام اسئله، با خدای خویش گستاخی بکردم، کاش نکردمی. گفتم بارخدایا آدم را صفوت دادی، نوح را عمر دراز دادی با طاعت، ابراهیم را خلت دادی، موسی را قربت دادی، داود را خلافت دادی، سلیمان را ملکت دادی، عیسی را رفعت دادی، معنی این آن بود که مرا چه دادی؟... کلبی گوید: شرح صدر مصطفی آن بود که وی دو ماهه بود که از پدر باز ماند، جد وی عبدالمطلب او را نیکو می داشت و قریش عادت داشتندی که فرزندان خویش شیر ندادندی از احتشام و فرادایگان دادندی، از حوالی مکه دایگان آمدندی فرزندان ایشان را به دایگی فراستدندی. آن سال زنان بنی سعد بن بکر بیامدند، در میان ایشان زنی بود نام وی ام حلیمه، نزدیک عبدالمطلب آمد، وی محمد را بر وی عرضه کرد... محمد را بر ربود و روی بر روی وی نهاد و همی دوید ... آمد نزدیک همراهان خویش، پیر خرکی داشت، چون محمد را بر آن نشاند در ساعت خرک جوان گشت از برکت مصطفی علیه السلام و چون آهو در پیش کاروان می دوید، و میغی برآمد بر سر ایشان سایه می داشت. دیگر همراهان آواز می دادند که «فازان نگر». چون به قبیله رسید، وی زنی بود ضعیف حال، بزکی چند داشت پیر و لاغر و بی شیر، از برکت مصطفی جوان گشتند و با شیر بسیار و بار می گرفتند و می زادند. سرسال را رمه وی از آن تمام قبیله افزون گشت. چنان شد که همه قبیله را به وی حاجت افتادی، وی را به کسی حاجت نبودی و عادت آن دایگان آن بودی که هر سال دو بار به مکه آمدندی تا مادران و پدران فرزندان با ایشان نیکو کردندی، وی هیچ نیامدی، گفتی: مرا به مبرت کسی حاجت نیست. چون محمد دو ساله گشت، وی را از شیر باز کرد، پسرکی داشت، روزی با مصطفی علیه السلام بر کنار قبیله بر سر توده ای ریگ بازی می کردند. آن کودک بدوید و نزد مادر آمد گفت: «یا اماه ادرکی محمدا فانه قد صرع، مادر محمد را دریاب که صرعش عود کرده». مادرش بدوید آنجا رسید، محمد را دید ایستاده دو چشم در آسمان نهاده، گفت «یا محمد مالک؟ محمد، چه شده؟». گفت «لا بأس، همی دو تن را دیدم بر هیئت دو برنا از آسمان فرو آمدند، یکی طشت زرین به دست و یکی آب دستانی سیمین به دست، مرا بخوابانیدند و دل من از سینه بیرون گرفتند و در آن طشت بشستند؛ چنان که مرا هیچ الم نرسید و آگاهی نبود و اینک سوی آسمان می روند و من هنوز می بینم». و ایشان جبرئیل و میکایل بودند و آن آب حیوان بود که دل وی را بدان بشستند از آن بود که پیغمبر را علیه السلام پس از خواب دست و روی نبایستی شست که دل او را به آب حیوان بشسته بودند و هر چه آب حیوان بدان رسید، آن را مرگ نبود و خواب نبود، فان النوم اخ الموت. چون ام حلیمه آن سخن از مصطفی علیه السلام بشنید، باورش نبود که آن چیست، بترسید که مبادا که وی را صرع همی افتد. وی را برگرفت و نزد عبدالمطلب آورد، گفت: «این پسر را از شیر باز کردم، وی را از خویشتن جدا کردن بر من همی از آن سخت تر آید که دست خود را از خویشتن جدا کنم؛ لکن بر وی از صرع همی ترسم که آن زمین ما پری ستان است. مبادا که وی را چشم رسد». جد وی را باز استد، می داشت. چون وی را وفات آمد، ابوطالب وی را برداشت تا به چهل سالگی رسید بر وی وحی آمد. خدای تعالی آن حال را با یاد وی داد گفت الم نشرح لک صدرک؟» (همان، ۲۸۳۳)
بدین ترتیب معنا و مفهوم و پیام بسیار مهم و اصلی یکی از زیباترین، عمیق ترین و آموزاننده ترین سوره های قرآن، یعنی سوره انشراح، در میان قصصی بی اساس پنهان می ماند و در جای آن صاحب پیامبری می شویم که چون از کودکی دچار صرع بود، از همان دوران گمان می کرد که با فرشتگان مرتبط است، با خدا بر سر مقام بالاتر چانه می زد و دایه اش به نشانه سخنان پریشانی که براثر صرع بر زبان می آورد، او را به عبدالمطلب پس داده بود. آیا این مطالب را بر چه اساس می توان تفسیر آیات الاهی گرفت و مگر سوره انشراح، اندک نشانه ای برای هدایت عتیق به این پرونده سازی ها و ادعاها دارد و سرانجام همان سوال نخستین که عتیق چنین اطلاعات ریزدانه ای را، که شامل پر شیر شدن دوباره پستان های ام حلیمه و بزهای او هم می شود، پانصد سال پس از هجرت، از کدام منبع برداشته است؟ چنین است که می پندارم دوران باور و تکرار مجموعه ای که اینک به عنوان تاریخ و تفسیر و سیره و مغازی و از این قبیل به دست داریم، پیش از بازبینی مجدد آن ها به سر رسیده است.
1775 بازدید
خرافه پردازی در تفسیر سورآبادی
ناصر پورپیرار
چکیده